از مقتل حسین علیه السلام تا مقتل حاج قاسم

از مقتل حسین علیه السلام تا مقتل حاج قاسم

سپتامبر 7, 2023 - 11:28
از مقتل حسین علیه السلام تا مقتل حاج قاسم
از مقتل حسین علیه السلام تا مقتل حاج قاسم

یکشنبه 12 شهریور 1402

صبح زود بیدار می‌شوم نماز میخوانم و راه می‌افتیم به سمت دریا، دریای بزرگ زوار اربعینی آقای امام حسین علیه السلام. بهشت خدا روی زمین. از امام حسین علیه السلام خواسته بودم زیارتش را قسمتم کند. هر روز هر شب که در نجف بودیم تمنا می‌کردم زیارتش قسمتم شود.آخر اگر قسمتت نباشد حتی در عراق و حتی در کربلا هم باشی نمی‌توانی زیارت کنی. این را در تمام مدتی که عراق بودم با همه‌ی وجودم درک کردم. تمام طول مسیر روضه حضرت عباس و حضرت رقیه گوش کردم.

به کربلا که رسیدم نسیم خنکی وزید. انگار فرشتگان داشتند خوشامد می‌گفتند. حدود یکی دو ساعت دنبال هتل محل اسکانمان می‌گشتیم و گم شدیم. کربلا همه‌اش قشنگی است. حتی گم شدن‌هایش.

دوشنبه 13 شهریور 1402

قرار بود صبح زود با یکی از دوستانم برویم زیارت اما دوستم خواب بود. تماسم را پاسخ نداد. بیدار ماندم و دو دل بودم که خودم بروم یا منتظر بمانم. حدود نیم ساعت بعد پیام داد و آماده رفتن شدیم. خیلی شلوغ بود چند بار میخواستیم برگردیم. دوستم در بین الحرمین ماند و من رفتم اما فقط توانستم چند رکعت نماز در سرداب بخوانم. دوستم حالش خوب نبود و زیاد منتظر من مانده بود گفتم تو برو در این شلوغی پیدایت نمی‌کنم و من مسیر را گم کردم. در کربلا هر وقت گم می‌شوم دیگر دلهره و ترس ندارم. گشتن در کوچه و خیابان‌های کربلا برایم پر از حس‌های خوب است. می‌دانم روزهای آینده در ایران دلم برای این گم شدن‌ها هم تنگ می‌شود.

شب بعد از شام بهترین وقت برای زیارت است. همه می‌روند جایی برای خواب و استراحت داشته باشند. تصمیم می‌گیرم بعد از شام به زیارت بروم اما باید با مدیر صحبت کنم. دو نفر از بچه‌ها می‌خواهند مراسم یکی از هیات‌ها شرکت کنند. مدیر اصرار می‌کند که تنها نروید و برگردید با ما به مراسم هیات برویم. اما من باید بروم حرم. دیگر وقت ندارم. این تنها فرصتی است که شاید بتوانم زیارت کنم.

به حرم حضرت عباس که می‌رسم شلوغ است مثل صبح، هیات‌های مختلف دارند عزاداری می‌کنند سعی می کنم از خیابان‌ اطراف بین الحرمین بروم تا جایی که ممکن است وارد شلوغی بین الحرمین نشوم. اما از آنجایی که باب الکرامه نزدیکتر است ترجیح می‌دهم وارد بین الحرمین شوم. گوشه‌ای پیدا می‌کنم که راحت‌تر بشود رد شد و با جمعیت مردها مواجه نشد. با این حال شلوغ است مانده‌ام بمانم یا بروم مستاصل شده‌ام. خادم 16-17 ساله‌ای متوجه می‌شود داد می‌زند خانم! با چوب پرش اشاره می‌کند با او بروم میان جمعیت می رود. دست‌هایش را سد می‌کند جلوی مردها راه را بر آن‌ها می‌بندد و به اشاره می‌کند که رد شوم. اشک امانم نمی‌دهد در این شلوغی فکرش را هم نمی‌کردم اینگونه راه برایم باز شود.

از تفتیش به راحتی رد می‌شوم خلوت است. تشنه‌ام می‌روم آب بردارم شلوغ است اما یک نفر جلو ایستاده لیوان‌ها را آب می‌کند و به همه می‌دهد. به من هم آب می‌رسد. سلام بر حسین می‌دهم و وارد مسیری می‌شوم که سمت راست ضریح است و تقریبا نزدیک قبه مسیر باریکی که کسانی که زیارت کرده‌اند از آن باز می‌گردند به خادم می گویم من نمی‌خواهم بروم کنار ضریح فقط می‌خواهم ضریح را ببینم و نزدیک قبه باشم. می‌گوید صبر کن. کنارش می‌ایستم. خلوت‌تر که می‌شود خودش دستم را می‌گیرد و وارد مسیر می‌کند. اینجا نزدیکترین جایی است که می‌توانستم بروم. باورم نمی‌شود. فقط یکبار گفتم و خادم قبول کرد. کنارمان خادمانی ایستاده‌اند که به زواری که در صف زیارت هستند و در ازدحام آب می رسانند. نمی‌دانم اسمشان چیست من صدایشان میزنم خادمان سقا. از اینجا نمی‌توانم ضریح را ببینم اما خیلی نزدیک به ضریح هستم یک در و دیوار بین ماست. استغفار می‌کنم و قول‌ می‌دهم به امام حسین علیه السلام، قول های متعدد مثل دختر بچه‌هایی که درد و دل می‌کنند برای بابایشان و بابا جوابشان را می‌دهد و می‌گوید من هواتو دارم من پشتت هستم توام قول بده قوی باشی. حرف‌هایم که تمام می‌شود و دلم آرام می‌گیرد کنار درب فلزی و خادمان سقا می‌ایستم تا شاید ضریح را ببینم گوشه‌ای از ضریح دیده می‌شود اما برای کامل‌تر دیدنش باید وارد جایگاه خادملن سقا شد. فقط نگاه می‌کنم. خوش به حالشان. یکی از خادمان در را باز می کند می‌گوید بیا. باورم نمی شود اگر میخواستم در صف باشم و به این قسمت برسم حداقل دو ساعت باید در صف می‌بودم اما حالا یکی یکی درها برایم باز می شود انگار آقای امام حسین علیه السلام خودش می‌گوید در را باز کنید. ضریح را که می‌بینم دلم قرص می‌شود. هیچوقت فکر نمی‌کردم در این شلوغی چنین زیارتی قسمتم شود. شبیه معجزه است.

 14 شهریور 1402

با دوستانم خداحافظی می‌کنم. با دلی پر از غم. دائم به خودم یادآوری می‌کنم تو قول دادی به امام حسین علیه السلام قول دادی قوی باشی. زیارت اربعین را در مسیر کربلا-بغداد می‌خوانم. عراق شهر غریبی است بغداد اما غریب‌تر. به فرودگاه می‌رسم فرودگاهی که در شامگاه جمعه 13 دی ماه 98 عزیز دل مان ققنوس‌وار از آنجا به آسمان پرکشید. جایی که خون پاک حاج قاسم، ابومهدی و همراهانشان ریخته شد. همیشه در همه ی فرودگاه‌ها احساس امنیت می کنم اما این فرودگاه برای من پر از اضطراب است. چند ساعتی تا پرواز مانده و باید سرم را گرم کنم با کبوترهایی که در فرودگاهند سرم را گرم کرده‌ام. فیلم می‌گیرم و برای دوستانم به اشتراک می‌گذارم. یکی شان می‌گوید از آخرین دقایق حضور لذت ببر. می‌گویم اینجا قتلگاه حاج قاسم است لذت نمیبرم. سرم را گرم کرده‌ام اما دلم آرام نیست. اینجا غریب است خیلی غریب.

15 شهریور 1402

اربعین امام حسین شد. خدا را شاکرم که توانستم چند روزی همنفس زوار اربعینی آقا باشم. همسفران رسیده‌اند کارت پرواز گرفتیم و منتظر پروازیم. یکی از خبرنگاران کرمانی را می‌بینم داستان آمدنش جالب است. کوله می‌بندد و بدون بلیط به فرودگاه کرمان می‌آید. خانواده‌ای که برای کودک دوساله‌شان صندلی گرفته‌اند راضی می‌شوند و صندلی را به ایشان می‌دهند. و او  حالا اینجاست تمام مسیر را پیاده روی کرده، خسته، بیمار اما خوشحال است.

سوار هواپیما می‌شویم «أَلسَّلامُ عَلى غَریبِ الْغُرَبآءِ.. أَلسَّلامُ عَلى شَهیدِ الشُّهَدآء..» کاش ما را هم قبول کنی بین این زوار خسته و بیمارت که همه سختی‌های مسیر را تحمل کرده‌اند تا به تو برسند. به دوستم می‌گویم: شما که هنوز نیامده بودید با یک نفر توی فرودگاه همصحبت شدم. گفت کفش‌هایت چقدر تمیز است. دلم گرفت. من خودم را زائر اربعین نمی‌دانم.

به فرودگاه آیت الله هاشمی رفسنجانی کرمان، جهان شهر مقاومت خوشامدید.

حُسن تو همین بس که به پایان نرسیدی

آغاز تو حُسنش همه در حُسن ختامت

راوی: حکیمه زعیم‌باشی

قسمت اول: از فرودگاه تا مرز؛ 48 ساعت!

قسمت دوم: مرز تشنگی

قسمت سوم: صبر کن، بخاطر حسین علیه السلام

قسمت چهارم: آیس‌کافی و نگاه به گنبد