مرز تشنگی

مرز تشنگی

آگوست 31, 2023 - 11:41
سپتامبر 3, 2023 - 08:24
مرز تشنگی
مرز تشنگی

مرز مهران چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۲

در مرز سیم‌کارت‌ عراقی را جایگزین سیم کارت ایرانی‌ام کردم. قرارمان با دوستان بعد از مرز بود. ساعت حدود هشت صبح بود. آفتاب زده بود و هوا کمی گرم بود. جمعیت زیاد بود و تقریبا ۲۰ دقیقه‌ای طول کشید که از  مرز ایران خارج شده به عراق وارد شوم. همیشه این فاصله مرز تا مرز برایم حال و هوای عجیبی دارد از مرز شلمچه که می‌روم بیشتر این حس را تجربه میکنم. بیاد همه شهدای دفاع مقدس که قطره قطره خون‌شان را ایثار کردند که امروز این جمعیت با خیال راحت و در کمال امنیت بتوانند زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام را تجربه کنند.
آن طرف مرز منتظر ماندیم تا دوستانمان برسند و بعد رفتیم سمت اتوبوس‌های نجف. سوار شدبم اما هنوز دوستان لبنانی و نیجریه‌ای و اتباع کشورهای دیگر که با ما بودند نتوانستند بیایند به هر دری زدند گفتند نمی‌شود اجازه خروج از این مرز وجود ندارد. خیلی ناراحت بودم برایشان یعنی باید برمی‌گشتند تهران؟!ا
گفته بودند اتباع کشورهای دیگر صرفا با ویزا و از مرز شلمچه و چزابه می‌توانند از کشور خارج شوند.
رئیس کاروان با دوستان تبعه رفتند سمت چزابه و ما بالاخره بعد از تقریبا یکساعت معطلی حرکت کردیم به سمت نجف، خانه پدری‌.

نجف_چهارشنبه ۱ مرداد

بیش از ۴۸ ساعت در راه بودن و در این ندت جمعا ۲ یا ۳ ساعت خواب آدم را از پا در می‌آورد. اما نجف جایی است که آغوش پدر باز است و این یعنی آرامش مطلق. خسته‌ام اما حالم خیلی خوب است.

پنجشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۲

صبح زود عازم سامرا و کاظمین هستیم رودتر از همه بیدار می‌شوم اما دیرتر از همه سوار اتوبوس می‌شوم و این برایم ناراحت کننده‌اس یک اتوبوس معطل من مانده...

نجف باشی و نتوانی زیارت بروی و بعد هم بروی بغداد. نمی‌دلنم چه سری است. کم کم آثار خستگی در وجودم نمایان شده است. می‌دانم که برگشتن از عراق با اتوبوس و معطلی‌های سر مرز اذیتم می‌کند به یکی از دوستان پیام می‌دهم اگر می‌تواند برایم بلیط هواپیما جور کند که مستقیم از عراق بروم کرمان. ساعت حدود ۹ صبح به کاظمین رسیدیم با دوستم رفتیم زیارت و قرار شد نماز حضرت امام موسی کاظم و نماز امام جواد علیه السلام را بخوانیم. نمازهایی که هر کدام به همراه حمد چندین سوره دارند. اما آنقدر خوب یودند که گذر زمان را نفهمیدیم قرارمان ساعت ۱۰ بیرون از حرم بود اما ما ده و پنج دقیقه نمازمان تمام شد. تمام صحن را دویدیم نمیخاستم باز هم دیر برسم و شهره شوم به دیر رسیدن. چون در مرامم نبود هیچوقت کسی را معطل بگذارم.

زنی و مردی عراقی رطب تازه تعارف می‌کردند با اینکه عجله داشتم ایستادم یکی برداشتم مرد عراقی گفت بعد! بعد! یعنی باز هم بردار تعجب کرده بود من اما عجله داشتم. وقتی رسیدم هنوز همسفرهایمان نرسیده بودند. این بار دیر نرسیدم.

سوار اتوبوس شدیم و راهی سامرا...دوستم بلیط برگشتم را خریده بود و عکس بلیط را فرستاد. زمان برگشتم مشخص شد و خیالم راحت.

به سامرا رسیدیم. سامرا برای من همیشه حال و هوای وطن را دارد بوی خون می‌دهد مثل خوزستان اما هیچ‌گاه احساس غربت نمیکنم. شبیه یادمان‌های شهدا در خوزستان است و حال و هوای آنجا را برایم زنده می‌کند.

آنقدر خلوت است که می‌توانی دور تا دور ضریح به راحتی بچرخی دست بکشی و حتی ضریح رد ببوسی و بعد هم بایستی با ضریح عکس یادگاری بگیری.

اخودآگاه آنجا باز هم یاد نجف و حرم حضرت امیر علیه السلام افتادم با خودم گفتم شاید لازم بود این‌بار اذن ورد به حرم امن حضرت پدر را از پسر بگیرم از امام زمان اذن زیارت پدرشان را خواستم.

سوار اتوبوس شدیم. بین راه برای صرف ناهار ایستادیم و بعد که سوار شدیم کولر اتوبوس خراب شده بود. آن هم در ساعتی که گرما به نهایت می‌رسد. فکرش  را هم نمی‌کردبم. همه دادشان در آمد که مگر می‌شود در این هوای گرم بدون کولر طاقت آورد؟!

یکی از همراهان زرنگی کرد گفت بیاد شهدا در عملیات‌‌های سخت زیر آفتاب سوزان خوزستان، اسم شهدا که آمد همه آرام شدند. دیگر کسی چیزی نگفت. شرایط عجیبی بود انگار خدا نگاه ویژه‌ای به ما کرده بود. نمیخواهم ماجرا را عرفانی شرح دهم اما راستش را بخواهید از ابتدای سفر همه‌اش با خودم میگفتم اربعین سفر بالندگی و رشد است باید سختی کشید. اما ما تا آن لحظه هیچ سختی‌ای متحمل نشده بودیم. دو ساعت گذشت دیگر آب برای خوردن هم نداشتیم. هیچ مغازه و دکه‌ای هم برای خریدن آب وجود نداشت... .

حال‌مان دیدنی بود.

بالاخره جایی برای خرید آب پیدا کردیم. از اتوبوس پیاده شدیم و من برای اولین بار بود توی عمرم که خوردن آب برایم انقدر دلچسب بود.

راوی: حکیمه زعیم باشی

قسمت اول:  از فرودگاه تا مرز؛ 48 ساعت!

قسمت سوم: صبر کن، بخاطر حسین علیه السلام