سایه ترس و تجزیه بر سر اتحادیه اروپا!
علاوه بر این، رشد جنبشهای راستگرا چالشهای جدی را برای روابط خارجی اتحادیه اروپا و نقش آن در صحنه جهانی ایجاد میکند. یک اتحادیه متفرقتر، با کشورهای عضوی که سیاستهای ملیگرایانه یکجانبه را دنبال میکنند، ممکن است در بیان یک صدا در امور بینالمللی با مشکل مواجه شود.

اتحادیه اروپا با جریان بیسابقهای از چالشها روبرو است که انسجام اساسی و دوام بلندمدت آن را تهدید میکند. ظهور جنبشهای راستگرا در سراسر کشورهای عضو، از آلمان تا مجارستان، لهستان تا ایتالیا، فراتر از یک تغییر سیاسی موقت است. این موضوع نشاندهنده یک مناقشه ریشهدار در مورد اصول بنیادین اتحادیه اروپا، یعنی اتحاد روزافزون و حاکمیت مشترک است.
جنبشهای ملیگرا، که با نارضایتی عمومی از مهاجرت، نابرابری اقتصادی و احساس از دست دادن هویت ملی تقویت میشوند، به طور سیستماتیک اقتدار اتحادیه اروپا را در جبهههای متعدد به چالش میکشند. بحران مهاجرت به یک نقطه اوج خاص تبدیل شده است، به طوری که چندین کشور عضو به طور واضح سیاستهای اتحادیه اروپا را نادیده میگیرند و مرزهای خود را به طور یکجانبه در برابر موج مهاجران تقویت میکنند.
علاوه بر این، رشد جنبشهای راستگرا چالشهای جدی را برای روابط خارجی اتحادیه اروپا و نقش آن در صحنه جهانی ایجاد میکند. یک اتحادیه متفرقتر، با کشورهای عضوی که سیاستهای ملیگرایانه یکجانبه را دنبال میکنند، ممکن است در بیان یک صدا در امور بینالمللی با مشکل مواجه شود. این امر نفوذ اتحادیه اروپا را در مذاکرات تجاری جهانی، اتحادهای امنیتی و تعاملات دیپلماتیک کاهش میدهد. علاوه بر این، اختلاف داخلی ممکن است منجر به بازتعریف قدرت در داخل بلوک شود، جایی که کشورهای مسلط شروع به اعمال منافع خود به قیمت اعضای کوچکتر و آسیبپذیرتر میکنند. چنین تغییری به طور بالقوه میتواند منجر به فرسایش اعتماد و همکاری متقابل شود و اتحادیه را بیش از پیش بیثبات کند.
در کنار آن نابرابریهای اقتصادی بین شمال و جنوب اروپا علیرغم دههها سیاست انسجام، همچنان ادامه دارد، در حالی که کشورهای عضو جدیدتر در شرق تسلط فرهنگی و سیاسی ارزشهای اروپای غربی را زیر سوال میبرند. فشارهای خارجی از موضع تهاجمی روسیه، نفوذ رو به رشد چین و تعهد متزلزل ایالات متحده به اتحاد فراآتلانتیک، به این نیروهای گریز از مرکز اضافه میشود. تلاقی این چالشها شکافهای عمیقی را در معماری سیاسی اتحادیه اروپا ایجاد کرده است، که منجر به بن بست در اصلاحات حیاتی و تضعیف توانایی بلوک در اقدام قاطعانه در مسائل جهانی میشود.
علاوه بر آن ظهور "دموکراسی غیرلیبرال" در چندین کشور عضو، مستقیماً ارزشهای اساسی اتحادیه اروپا را به چالش میکشد، در حالی که شک به اروپای متحد میان احزاب جریان اصلی سنتی در حال رشد است، حمایت از ادغام اروپا در حال تضعیف شدن است. این محیط سیاسی پرچالش، ایجاد اجماع در مورد مسائل حیاتی از سیاست مالی گرفته تا اقدام اقلیمی را برای نهادهای اتحادیه اروپا دشوار کرده است و سوالات جدی را در مورد ظرفیت بلوک برای حفظ وحدت در مواجهه با فشارهای داخلی و خارجی فزاینده مطرح میکند.
یکی دیگر از عوامل مهمی که میتواند سرنوشت اتحادیه اروپا را تعیین کند، توانایی آن در انطباق با تغییرات سریع فناوری و مسائل اجتماعی است. انقلاب هوش مصنوعی، بحرانهای زیستمحیطی و تغییرات جمعیتی نیازمند پاسخهای سیاستی نوآورانه و آیندهنگرانه است. با این حال، محیط سیاسی فعلی، که با قطببندی و برنامههای پوپولیستی کوتاهمدت مشخص میشود، اغلب مانع از برنامهریزی استراتژیک بلندمدت میشود. اگر اتحادیه اروپا نتواند سیاستهای منسجمی را برای مقابله با این چالشهای مدرن و در عین حال حفظ وحدت بین اعضای متنوع خود تدوین کند، در صحنه جهانی به حاشیه رانده میشود.
با نگاهی به آینده، به نظر میرسد که اتحادیه اروپا به یک نقطه عطف حیاتی نزدیک میشود که میتواند بقای آن را به عنوان یک نهاد سیاسی منسجم تعیین کند. دو سناریوی بالقوه ظاهر میشود: اول؛ اتحادیه اروپا میتواند فرآیند تجزیه جزئی را طی کند، به طوری که برخی از کشورهای عضو مسیر خروج بریتانیا را دنبال کنند، که منجر به یک اتحادیه کوچکتر اما به صورت بالقوه منسجمتر میشود. دوم، کل پروژه میتواند از هم بپاشد اگر جنبشهای راستگرا به پیشروی خود ادامه دهند و با موفقیت بازگشت به حاکمیت ملی را به عنوان پارادایم سیاسی غالب ترویج کنند. احتمال فروپاشی کامل یا تضعیف ارزشهای سنتی در برابر تجزیه، به طور قابل توجهی افزایش یافته است. فرسایش هنجارهای دموکراتیک در چندین کشور عضو، همراه با حمایتگرایی اقتصادی و احساسات ملیگرایانه رو به رشد، ترکیبی ناپایدار ایجاد میکند که میتواند نیروهای جدایی طلب را تقویت کند. در همین حال، توانایی اتحادیه اروپا برای ارائه مزایای ملموس به شهروندان خود با چالش روبرو است، به طوری که منتقدان به بیکاری مداوم، رکود اقتصادی در چندین منطقه و ناتوانی ادراک شده بلوک در رسیدگی به نگرانیهای امنیتی اشاره میکنند.همچنین ظهور ساختارهای قدرت موازی، آیندهای را نشان میدهد که در آن اتحادهای منطقهای ممکن است جایگزین همکاری در سراسر اتحادیه اروپا شوند.
این تحولات، همراه با بازگشت بالقوه رهبری ملیگرا در کشورهای عضو اصلی، میتواند یک اثر آبشاری ایجاد کند که منجر به انحلال مؤثر اتحادیه اروپا شود و با یک شبکه سستتر از ترتیبات دوجانبه و منطقهای جایگزین شود. چنین نتیجهای اساساً سیاست اروپا و پویاییهای قدرت جهانی را تغییر میدهد و به طور بالقوه به آزمایش پس از جنگ جهانی دوم در حکمرانی فراملی پایان میدهد و قارهی اروپا را به یک سیستم سنتیتر از رقابت دولت-ملت یا همان شیوه حکمرانی قرن۱۹ بازمیگرداند.
امین مهدوی