اسکاتلند، الگوی استقلال؟

بسیاری از ملی‌گرایان استدلال می‌کنند که سیاست‌های وست‌مینستر از صنایع اسکاتلند محافظت نکردند و به جای آن لندن و جنوب شرقی انگلستان را در اولویت قرار دادند. برداشت از بی‌توجهی اقتصادی، نارضایتی‌ها را دامن زد و این ایده را تقویت کرد که اسکاتلند به طور مداوم تحت حاکمیت بریتانیا در وضعیت نامساعدی قرار داشته است. سرکوب فرهنگی نیز در شکایات اسکاتلند نقش داشته است. ممنوعیت تاریخی زبان گالیک و سنت‌های اسکاتلندی، به ویژه پس از قیام‌های ژاکوبیت، تأثیر ماندگاری بر هویت ملی آنها ایجاد کرد. اگرچه قرن‌های نوزدهم و بیستم شاهد تلاش‌هایی برای احیای فرهنگ اسکاتلندی بود، بسیاری از ملی‌گرایان معتقدند که نفوذ بریتانیا هویت متمایز اسکاتلند را تضعیف کرده است. 

فوریه 2, 2025 - 12:04
اسکاتلند، الگوی استقلال؟
اسکاتلند، الگوی استقلال؟


تاریخ روابط اسکاتلند و امپراتوری بریتانیا با تعامل پیچیده‌ای از اتحاد، همکاری و چالش همراه بوده است. در حالی که اسکاتلند بخش جدایی‌ناپذیری از توسعه و اداره امپراتوری بریتانیا بود، بسیاری از اسکاتلندی‌ها نیز احساس عمیقی از قربانی شدن و نارضایتی را در خود دارند که ریشه در نابرابری‌های اقتصادی، سیاسی و سرکوب فرهنگی دارد. این برداشت از بی‌عدالتی‌های تاریخی و معاصر، به خوبی توسط دولت اسکاتلند برای پیشبرد دستور کار ملی‌گرایانه خود، یعنی جستجوی خودمختاری بیشتر و حتی استقلال کامل از بریتانیا، مورد استفاده قرار گرفته است. با تقویت احساسات ملی‌گرایانه، اسکاتلند تلاش می‌کند خود را به عنوان موجودیتی مستقل از دولت مرکزی بریتانیا تعریف کند و منافع خود را اولویت اصلی تعاملات مختلف قرار دهد.
ریشه‌ی نارضایتی اسکاتلند را می‌توان در قانون اتحادیه در سال 1707 جستجو کرد که رسماً اسکاتلند و انگلستان را تحت یک چارچوب سیاسی واحد متحد کرد. در حالی که این اتحاد مزایای اقتصادی به همراه داشت و به اسکاتلند اجازه داد تا در ثروت امپراتوری بریتانیا سهیم باشد، این امر منجر به فرسایش حاکمیت سیاسی اسکاتلند نیز شد. بسیاری از اسکاتلندی‌ها این اتحاد را یک توافق اجباری می‌دانستند که بیشتر به نفع منافع انگلیس بود و در عین حال استقلال اسکاتلند را کمتر کرده بود. این نارضایتی تاریخی همچنان به یک نقطه تجمع برای ناسیونالیسم مدرن اسکاتلند تبدیل شده است.  نابرابری‌های اقتصادی که در دوران پس از صنعتی شدن پدیدار شد، نارضایتی اسکاتلند را بیشتر تشدید کرد. در حالی که اسکاتلند نقش مهمی در توسعه امپراتوری بریتانیا، به ویژه در صنایعی مانند کشتی‌سازی و مهندسی ایفا کرد، زوال این بخش‌ها در قرن بیستم منجر به فشار اقتصادی و از دست دادن مشاغل زیادی در اسکاتلند شد. بسیاری از ملی‌گرایان استدلال می‌کنند که سیاست‌های وست‌مینستر از صنایع اسکاتلند محافظت نکردند و به جای آن لندن و جنوب شرقی انگلستان را در اولویت قرار دادند. برداشت از بی‌توجهی اقتصادی، نارضایتی‌ها را دامن زد و این ایده را تقویت کرد که اسکاتلند به طور مداوم تحت حاکمیت بریتانیا در وضعیت نامساعدی قرار داشته است. سرکوب فرهنگی نیز در شکایات اسکاتلند نقش داشته است. ممنوعیت تاریخی زبان گالیک و سنت‌های اسکاتلندی، به ویژه پس از قیام‌های ژاکوبیت، تأثیر ماندگاری بر هویت ملی آنها ایجاد کرد. اگرچه قرن‌های نوزدهم و بیستم شاهد تلاش‌هایی برای احیای فرهنگ اسکاتلندی بود، بسیاری از ملی‌گرایان معتقدند که نفوذ بریتانیا هویت متمایز اسکاتلند را تضعیف کرده است. 
حزب ملی اسکاتلند (SNP) که در سال‌های اخیر بر سیاست اسکاتلند تسلط داشته است، به طور مؤثر از این شکایات تاریخی و معاصر برای پیشبرد خودمختاری بیشتر استفاده کرده است. همه‌پرسی استقلال سال 2014، اگرچه ناموفق بود، قدرت احساسات ملی‌گرایانه را نشان داد و 45 درصد از اسکاتلندی‌ها به خروج از بریتانیا رأی دادند. از آن زمان، SNP  همچنان دولت مرکزی را به عنوان یک نهاد حاکم دور و بی مسئولیت نشان می‌دهد که منافع اسکاتلند را در اولویت قرار نمی‌دهد. یکی از استراتژی‌های کلیدی دولت اسکاتلند این بوده که اسکاتلند را به عنوان مخالف سیاست‌های گسترده‌تر بریتانیا، به ویژه در مورد مسائلی مانند برگزیت، نشان دهد.  برای مثال، اکثریت اسکاتلندی‌ها به ماندن در اتحادیه اروپا رأی دادند، اما آنها مجبور به خروج شدند زیرا نتیجه همه‌پرسی در کل بریتانیا به خروج بود. این امر این ایده را تقویت کرده است که منافع اسکاتلند اغلب توسط رأی دهندگان انگلیسی نادیده گرفته می‌شود و این موضوع  بیشتر به احساسات ملی‌گرایانه دامن می‌زند. دولت اسکاتلند از برگزیت به عنوان استدلالی برای استقلال استفاده کرده و اصرار دارد که اسکاتلند باید این قدرت را داشته باشد که روابط بین‌الملل خود را تعیین کند.  علاوه بر این، SNP  به دنبال ایجاد یک نقش شبه مستقل در امور بین‌المللی بوده است و اغلب به طور جداگانه از وست‌مینستر با شرکای اروپایی و جهانی وارد تعامل می‌شود. این شامل موضوعاتی در مورد تجارت، سیاست‌های آب و هوایی و حتی تعاملات دیپلماتیک بوده است. دولت اسکاتلند با انجام این کار، این تصور را تقویت می‌کند که اسکاتلند در حال حاضر به عنوان یک نهاد مستقل عمل می‌کند و در تلاش است که به تدریج اقتدار دولت مرکزی بریتانیا را تضعیف کند.
 بنابراین استفاده استراتژیک دولت اسکاتلند از نارضایتی تاریخی و هویت ملی، نشان دهنده‌ی رویکردی پیچیده برای دستیابی به خودمختاری بیشتر و احتمالاً استقلال است. این مدل نشان می‌دهد که چگونه روایت تاریخی و هویت فرهنگی می‌تواند به طور مؤثر برای اهداف سیاسی مورد استفاده قرار گیرد. موفقیت این رویکرد الگویی را برای سایر مناطق داخل بریتانیا فراهم می‌کند تا منافع خود را مطرح کنند و اقتدار مرکزی را به چالش بکشند. دیگر مناطق مانند ولز می‌توانند با اتخاذ استراتژی‌های مشابه، ساختار سنتی دولت بریتانیا  را برای تکامل رویه‌های خود مختاری بیشتر یا احتمالاً تجزیه تحت فشار قرار دهند.
این روند توانمندسازی منطقه‌ای و تاکید بر هویت می‌تواند در نهایت منجر به تجدید ساختار اساسی در بریتانیا شود. به عنوان مثال اسکاتلند نشان می‌دهد که چگونه شکایت تاریخی می‌تواند به قدرت سیاسی تبدیل شود و به طور بالقوه یک اثر دومینو‌وار ایجاد کند که چشم‌انداز سیاسی بریتانیا را تغییر ‌دهد. 
بنابراین ممکن است در آینده بریتانیایی بسیار متفاوت را ببینیم، با قدرتی که به طور مساوی‌تر بین بخش‌های تشکیل دهنده ی آن توزیع شده است، یا حتی ظهور چندین دولت یا منطقه مستقل نیز دور از ذهن نیست. همچنین مدل اسکاتلندی استفاده از روایت تاریخی و هویت فرهنگی برای مزیت سیاسی ممکن است به عنوان کاتالیزوری برای این تغییر عمل کند و تبعات بلند مدت و ماندگاری بر تاریخ بریتانیا داشته باشد.

امین مهدوی