رؤیای جهان تکقطبی امریکا دیگر ممکن نیست
پس از آنکه امریکا از تاریکی جنگ سرد به روشنایی خوشایند بهاصطلاح دوران تکقطبی رسید، شمار متنوعی از دانشگاهیان، کارشناسان و رهبران جهان، شروع به پیشبینی، آرزومندی بازگشت به دنیای چندقطبی کردند. شگفت و شگفت آنکه رهبران امریکا با چنین ایدهای موافق نیستند. آنها فرصتهای توسعهطلبانه و شرایط خوشایندی را ترجیح میدهند که از یگانه بودن قدرت امریکا حاصل میشود و سوگند خوردهاند که موضع برتر و بدون چالش امریکا را رها نکنند. اسناد مختلف راهبرد امنیت ملی که در سالهای پس از آن توسط دموکراتها و جمهوریخواهان منتشر شد، همگی بر ضرورت حفظ برتری امریکا پافشاری داشتند. برخی دانشگاهیان سرشناس هم، همین گرایش را تقویت میکردند. برخیشان استدلال میکردند که برتری امریکا «برای آینده آزادی، یک ضرورت اساسی است.»
هرچند دولت بایدن میپذیرد که ما به جهانی با چندین قدرت بزرگ بازگشتهایم، ولی ظاهراً به دوره کوتاهی که ایالات متحده با هیچ قدرت رقیب هموزنی طرف نبود، نوستالژی دارد و همین است دلیل تأکیدش بر «رهبری امریکا»، تمایلش به وارد کردن یک شکست نظامی به روسیه که مسکو را ضعیفتر از آنی سازد که در آینده اسباب دردسری برای امریکا باشد.
حتی اگر این تلاشها به موفقیت انجامد (که البته تضمینی نیست چنین شود)، احتمالاً احیای نظم تکقطبی، ناممکن است و به جهانی دوقطبی میرسیم (که در آن امریکا و چین دو قطب آن را شکل میدهند) یا به نسخه نیمبندی از نظم چندقطبی که امریکا در میان مجموعهای از قدرتهای بزرگ ناهمتراز، اما مهم (چین، روسیه، هندوستان و احتمالاً برزیل و همچنین ژاپن و آلمان دوباره مسلح شده)، در رده نخست قرار میگیرد. این، چگونه جهانی خواهد بود؟ نظریهپردازان روابط بینالملل در پاسخ به این پرسش، دیدگاههای مختلفی دارند. واقعگرایان کلاسیکی همچون هانس مورگنتا بر این باورند که نظامهای چندقطبی، کمتر مستعد جنگ هستند، چرا که کشورها میتوانند همنوا شده و متجاوزان خطرناک را سرجای خود بنشانند و از جنگ جلوگیری کنند. واقعگرایان ساختاری همچون کِنِث والتز یا جان میرشایمر عکس این را استدلال میکنند. آنها بر این باورند که در واقع نظامهای دوقطبی باثباتترند، چرا که خطر بدسنجی کاهش مییابد.
برای ایالات متحده، چه بسا که چندقطبی بودن، آنقدرها هم بد نباشد مشروط بر آنکه پیامدهای آن را به رسمیت بشناسد و سیاست خارجیاش را به شکل مناسبی سازگار سازد. فرض کنید بپذیریم که تکقطبی بودن، چندان هم نظم دلخواهی برای امریکا و بهویژه کشورهایی که در این چنددهه هزینه توجه امریکا را متحمل شدند، نبوده است. دوران تکقطبی شاهد حملات تروریستی یازدهم سپتامبر، دو جنگ پرهزینه و مآلاً ناموفق امریکا در عراق و افغانستان، رویکرد نپخته تغییر رژیم که به دولتهای ناکارآمد انجامید، یک بحران مالی که سیاست داخلی امریکا را شدیداً دگرگون کرد و ظهور قدرتی به نام چین که روز به روز جاهطلبی بیشتری دارد و تاحدودی هم اقدامات خود امریکا بود که به این خیزش کمک کرد. اما ایالات متحده چندان درسی از این تجربه نگرفت، چرا که هنوز هم به حرف استراتژیستهای نابغهای گوش میکند که عمل به توصیههایشان، فروغ پیروزی واشنگتن در جنگ سرد را تیره ساخته، پایان دوران تکقطبی را شتاب داد. تنها عامل بازدارنده برای اقدامات یک قدرت تک قطبی، همانا خویشتنداری است و خویشتنداری هم چیزی نیست که کشورهای صلیبیای همچون ایالات متحده، چندان بهرهای از آن داشته باشند.
بازگشت به دنیای چندقطبی، شرایطی خلق میکند که منطقه یورو- آسیا چندین قدرت مهم با توانمندیهای گوناگونی را در خود دارد. این دولتها احتمالاً یکدیگر را با چشمانی نگران میپایند، بهویژه هنگامی که در همسایگی نزدیک هم باشند. چنین موقعیتی، امریکا را از انعطافپذیری بالایی برای سازگاری با دولتهای همگرا در مواقع ضروری، برخوردار میسازد همانطور که در جنگ جهانی دوم با روسیه استالینی همنوا شد و هنگامی که در دوران جنگ سرد، به همگرایی با چین مائوئیست روی آورد. توانایی گزینش و انتخاب متحدان مناسب، جزء پنهان پیروزیهای گذشته سیاست خارجی امریکاست: جایگاهش به عنوان تنها قدرت بزرگ نیمکره غربی به این کشور «امنیتی باز» داد که دیگر قدرتهای بزرگ از آن برخوردار نبودند و هر زمان که دردسر جدیای در نقطهای از جهان سر میگرفت، امریکا را به یک متحدِ بهویژه دلخواه تبدیل میکرد.
در یک جهان چندقطبی، سایرقدرتهای مهم، به تدریج مسئولیت بیشتری را در قبال امنیت خود بر عهده میگیرند و باری را که بر دوش امریکاست، سبکتر میکنند. البته این یک خبرِ تماماً خوب نیست، چرا که رقابتهای تسلیحاتی منطقهای هم خطرات خاص خودشان را دارند و چه بسا که برخی از این کشورها به گونهای عمل کنند که خطرآفرین یا تحریک آمیز باشد حتی به فرض اینکه نظم چندقطبی هم پیامدهای بدی داشته باشد، تلاش برای جلوگیری از آن پرهزینه و چه بسا بیحاصل است. شاید روسیه سرانجام در اوکراین شکست سختی را متحمل شود (هرچند به هیچ وجه قطعی نیست)، اما مساحت گسترده روسیه، زرادخانه هستهایاش و منابع طبیعی سرشارش، این کشور را در ردیف قدرتهای بزرگ نگاه خواهد داشت، صرفنظر از اینکه جنگ جاری به کجا بینجامد. به همین شکل، کنترلهای صادراتی و چالشهای داخلی چین، ممکن است روند خیزش این کشور را کند کرده و احتمالاً قدرت نسبیاش هم در دهه آینده به سقف خود برسد، اما یک بازیگر عمده باقی خواهد ماند و توانمندیهای نظامیاش همچنان بهتر خواهد شد. ژاپن هنوز هم سومین اقتصاد برتر جهان است و یک برنامه مهم بازتسلیح را هم آغاز کرده و میتواند در صورت لزوم به سرعت به یک زرادخانه هستهای دست یابد.
در حالت آرمانی، یک چندقطبی نیم بند، امریکا را ترغیب میکند از تکیه ذاتیاش بر قدرت سخت و اعمال زور دوری کند تا اهمیت بیشتری به دیپلماسی اصیل بدهد. در دوران تک قطبی، مقامهای امریکایی عادت کرده بودند هرگاه مشکلی پیش میآمد، ابتدا درخواستهای خود را مطرح کرده و اولتیماتوم میدادند و سپس فشار را بیشتر میکردند که گام نخست آن هم تحریم و تهدید به زور بود و سپس به واردکردن شوک و آسیب روی آورده و زمانی که هیچیک از این تاکتیکها جواب نمیداد به رویکرد تغییر رژیم روی میآوردند. نتایج نومیدکننده این رویکرد، کاملاً گویاست. در مقابل، در یک جهان چندقطبی، حتی نیرومندترین قدرتها هم باید توجه بیشتری به خواستههای دیگران داشته باشند و تلاش بیشتری برای ترغیب برخی از آنان به بده و بستانهایی صورت دهند که سودمندی دوجانبهای دارند. البته نباید از نظر دور داشت که برای امریکا و شاید همه جهان، آینده چندقطبی، خالی از کاستیهای چشمگیر هم نخواهد بود. کشورهای ضعیفتر در جهانِ رقابت قدرتهای بزرگ، میتوانند با هم کار کنند که به معنای کاهش نفوذ امریکا بر برخی کشورهای کوچک است. شاید کشورهای بیشتری به دنبال سلاحهای هستهای بروند آنهم در زمانهای که پیشرفتهای فناورانه چه بسا که برخی را متقاعد کند که این سلاحها شاید مفید باشند. اما با این فرض که امریکا در میان قدرتهای نامساوی در یک نظم نوظهور چندقطبی، جایگاه نخست را خواهد داشت، نباید رهبرانش را بیش از حد نگران کند. واشنگتن در یک موقعیت آرمانی خواهد بود تا دیگر قدرتهای بزرگ را علیه یکدیگر بازی دهد و این امکان را فراهم آورد که شرکایش در یورو-آسیا، برای امنیت خود، بار بیشتری بر دوش کشند. هرچند رهبران امریکا، دیرزمانی است که تمایلات واقعگرایانه خود را در پس ابرهایی از شعارهای آرمانگرایانه پنهان کردهاند، اما در سیاست موازنه قدرت بسیار خوب عمل میکنند.
منبع: روزنامه جوان