افول فرانسه؟
حرکتی که به عنوان یک نماد قدرتمند حاکمیتی و نمادی قوی از روحیه پایدار مقاومت ضد استعماری این کشور است. این اقدام صرفاً یک اختلاف دیپلماتیک نیست؛ بلکه نشاندهنده تغییری عمیق در روندهای قدرت منطقهای است و بر میراث پایدار تاریخ مشترک، اما عمیقاً نابرابر آنها تأکید میکند

اختلافات گسترده و عمیق فرانسه و الجزایر ریشهای به طول بیش از یک قرن دارد. جایی که الجزایر به عنوان یک مستعمره زیر نفوذ همهجانبه و البته تحقیر تاریخی از سوی فرانسه بوده است. تلاشهای الجزایر برای رهایی از این زخمهای کهنه همواره دردناک و پرهزینه بوده است، اما آنها این کار را برای آینده خود انجام داده اند و در مقابل فرانسه ایستادهاند و درتلاش هستند تا پاریس را مجبور به عذر خواهی رسمی بابت دههها جنایت در حق مردم الجزایر کنند. این موضوع همیشه عامل مهمی در تیره شدن روابط دو کشور بوده است و الجزایر آسیب های فرانسه به خود را فراموش نکرده است.
بحران دیپلماتیک اخیر بین الجزایر و فرانسه، نقطه عطفی مهم در روابط پیچیده و اغلب پرتنش بین این دو کشور محسوب میشود. قاطعیت الجزایر در برخورد با فرانسه، یادآور اولین اقدام از این دست از زمان استقلال آن در سال 1962 است. حرکتی که به عنوان یک نماد قدرتمند حاکمیتی و نمادی قوی از روحیه پایدار مقاومت ضد استعماری این کشور است. این اقدام صرفاً یک اختلاف دیپلماتیک نیست؛ بلکه نشاندهنده تغییری عمیق در روندهای قدرت منطقهای است و بر میراث پایدار تاریخ مشترک، اما عمیقاً نابرابر آنها تأکید میکند.[1]
در کنار این، واکنش تند پاریس در پاسخ به موضع قاطع الجزایر، گویای این نکته است که فرانسه در حال از دست دادن کنترل در مواجهه با مستعمره سابق خود است. این گسست دیپلماتیک، تضعیف بالقوه نفوذ فرانسه در قاره آفریقا را به همراه داشت، برای دههها رابطه بین فرانسه و مستعمرات سابق آن با رعایت چارچوبهایی همراه بود، که با وابستگیهای اقتصادی و سیاسی که منتقدان آن را استعمار نو مینامند، تقویت شده است. اقدام جسورانه الجزایر را میتوان به عنوان یک چالش مستقیم برای این نفوذ دیرینه تفسیر کرد. این اقدام نشاندهنده تمایل جدیدی برای مقابله با استعمارگر سابق بر اساس برابری است. دورانی که پاریس میتوانست بدون مجازات شرایط را دیکته کند، رو به افول به نظر میرسد و اقدامات الجزایر یادآور آشکاری از این واقعیت در حال تحول است[2].
همچنین، مواضع تند فرانسه نشان از عدم اعتماد بهنفس پاریس در مقابل این بحران و ترس آن برای از دست دادن دامنه نفوذ خود در آفریقا است. در واقع فرانسه دیگر نمیتواند در مسائل قضایی، امنیتی و اقتصادی الجزایر به راحتی دخالت کند و انتظاری برای اقدام متقابل نداشته باشد. این ترس فرانسه با حمایت آنها در سال گذشته از حاکمیت مراکش بر بخشهایی از صحرای غربی که محل مناقشه با الجزایر بود، به خوبی نمایان شد و نشانی از تغییر رویکردهای فرانسه برای داشتن حوزه نفوذ در آفریقا است.
علاوه بر آن، این بحران با گزارشهایی مبنی بر دستگیری عوامل اطلاعاتی منتسب به فرانسه در خاک الجزایر، و به دنبال آن تهدیدهای متقابل، هرچند پنهانی، از سوی پاریس، به یک بحران جدی تبدیل شد. این اتفاق، نشانهای از وضعیت دستگاه دیپلماتیک و امنیتی فرانسه در منطقه است. عدم موفقیت آشکار در عملکرد محتاطانه در داخل الجزایر، سوالات جدی در مورد کارایی جمعآوری اطلاعات فرانسه و درک آن از فضای سیاسی کنونی ایجاد میکند. در واقع به نظر میرسد که سیستم امنیتی فرانسه دیگر مانند گذشته اشراف کافی بر منطقه ندارد و حتی شاید در دامهای اطلاعاتی گرفتار شود. این مسئله میتواند نشانهای از افول ساختاری دستگاههای امنیتی و سیاسی فرانسه در آفریقا باشد که نوید بخش فصلی نو در منطقه ساحل خواهد بود[3].
در کنار آن میتوان به اختلاف فرانسه و ایالات متحده در حوزه های مختلف سیاسی و امنیتی نیز اشاره کرد. شاید بتوان گفت اگر همکاری امنیتی بین این دو کشور شکل میگرفت، مسئله دستگیری نیروهای فرانسوی بوجود نمیآمد و یا حمایت سیاسی ایالات متحده میتوانست به عنوان یک اهرم مهم برای فرانسه عمل کند، اما اختلافات گسترده میان آنها که در حوزههای مختلف است به نفع الجزایر تمام شد و این کشور توانست که از خود اقتداری درخور در مقابل فرانسه نشان دهد.
اقدام قاطع الجزایر علیه دخالت فرانسه، الگویی بالقوه برای سایر کشورهایی که به دنبال تثبیت حاکمیت خود در برابر قدرتهای غربی هستند، ایجاد کرده و در عین حال فرصتها و چالشهایی را به وجود آورده است. پیامدهای این موضع دیپلماتیک شامل فرصتهای رهبری منطقهای برای الجزایر، افزایش نفوذ در امور آفریقا و مواضع چانهزنی قویتر با قدرتهای غربی است. با این حال، این رویکرد چالشهای قابل توجهی را نیز به همراه دارد، از جمله پیامدهای اقتصادی بالقوه، خطرات انزوای دیپلماتیک و پیامدهای امنیتی در منطقه ساحل.
تأثیر بلندمدت این بحران نشاندهنده تغییر قابل توجهی در پویاییهای قدرت در شمال آفریقا است و الجزایر به طور بالقوه به عنوان صدایی پیشرو در اصلاح روابط پسااستعماری ظاهر میشود. این امر میتواند الهامبخش سایر مستعمرات سابق برای ارزیابی مجدد روابط خود با قدرتهای استعماری سابق باشد و به طور بالقوه منجر به مدلهای جدیدی از همکاری بینالمللی و تعامل منطقهای شود. در نهایت، موفقیت رویکرد الجزایر به توانایی آن در مدیریت این چالشها در عین بهرهبرداری از فرصتها برای افزایش همکاری بینالمللی و توسعه اقتصادی، به ویژه در ایجاد مشارکتهای جایگزین فراتر از اتحاد سنتی غرب، بستگی خواهد داشت.