انگلیس کشور متحد خواهد ماند؟!
نگرانی درباره آینده «پادشاهی متحده بریتانیای کبیر» و ایرلند یک نگرانی تازه نیست و به آغاز داستان این پادشاهی بازمیگردد، اما با مرگ الیزابت دوم، آن هراسهای کهنه برای بسیاری از شهروندان بریتانیا تازه شد. از آن زمان، کشور با اوجگیری بهای انرژی، اعتصابات گسترده و آنچه که میتواند بدترین انقباض اقتصادی دهههای اخیر باشد، دست به گریبان شده است. دولت بریتانیا که اتحادیه اروپایی را ترک کرده، نهتنها در مییابد که در جهان نفوذ کمتری دارد بلکه به طور فزایندهای با اسکاتلند و ایرلند شمالی هم سرشاخ است؛ جایی که اکثریت مردمانش به ماندن در اتحادیه اروپایی رأی دادند. همچنین، سلطنت که زمانی نماد تأثیرگذار نفوذ بریتانیا و هویت بریتانیایی بود، اکنون بستری است برای پروردن افسانههای مبهم درباره جنگهای برادرکشی رقتبار و شاهزادگانی غرق در رسوایی و خصومت. البته، پادشاهی متحده بریتانیا، پیش از این هم از بحرانهای وجودی، جان به در برده است. از سال ۱۷۰۷ که اسکاتلند، پارلمان خود را منحل کرد و به انگلستان و ولز پیوست، این پادشاهی در گذر قرنها، چاق و لاغر شده؛ با پیوست کردنِ کل ایرلند در سال ۱۸۰۱ و از دست رفتن بیشتر آن در ۱۹۲۲.
اکنون دستگاه سیاست در اسکاتلند تحت سلطه حزب ملی اسکات است که استقلال از پادشاهی بریتانیا را مأموریت قطعی خود میداند. در ایرلند شمالی هم برای نخستین بار، پروتستانها اکثریت جمعیتی خود را از دست دادهاند؛ ویژگیای که برای بیش از یک قرن، ستون فقرات اتحادش با بریتانیا بود. روند جمعیتی ایرلند شمالی به خودی خود حکایت از آن دارد که مردم این بخش، در دهههای آینده، گرایش بیشتری به اتحاد با جمهوری ایرلند خواهند داشت. حتی ولز که انگلستان آن را در سال ۱۲۸۴ ضمیمه خود کرد، به شکل فزایندهای متمایز میشود و برخی ارزیابیهای رسمی، این احتمال را مطرح میکنند که ولز در مسیر تبدیل شدن به یک کشور کاملاً مستقل قرار دارد. از همه جالبتر اینکه، خود رأیدهندگان انگلیسی هم، همانطور که در حمایت از برگزیت نشان دادند، به شکل فزایندهای یک ملیگرایی انگلیسی را به نمایش میگذارند، هویتی که پیش از این در پس هویتهای بریتانیایی و امپریالی دفن شده بود.
این چالشهای فزاینده، پادشاهی بریتانیا را در وضعیتی بلاتکلیف قرار داده؛ آنهم نه تنها درباره جایگاهش در نظم بینالمللی بلکه همچنین در این باره که آیا میتواند به عنوان یک کشور واحد به حیات خود ادامه دهد. هنوز هم شاید پادشاهی متحده، پابرجا بماند، اما بنیادهایش نسبت به قرنهای گذشته، سستترند. نخستین پایه هم، نفسِ امپراطوری بود. برای ایجاد یک امپراطوری، انگلستان نیازمند صلح در داخل جزیره و کنترل بر منطقه دردسرآفرین و متفرق همسایگی نزدیک خود، یعنی ایرلند، بود. دومین ستون پروتستانیسم بود. در گذر تاریخ، اسکاتلند، ولز و انگلستان، به سمت شاخههای گوناگون مسیحیت کشانده شدند. تنش میان این مذاهب، سخت و تلخ بود. ستون سوم را هم، انقلاب صنعتی به ارمغان آورد. تا دهه ۱۹۸۰، هرکس که به اطراف پادشاهی متحده سفر میکرد، تحت تأثیر تاریخ مشترک عمیق نیروی کار فیزیکی قرار میگرفت که معادن زغال سنگ ولز، سفالهای میدلندز انگلیسی، کارخانههای پنبه منچستر، تولید آهن گلاسکو و کارخانههای کشتیسازی بلفاست را پوشش میدادند. این جهانی بود که ریسمان اتحاد خاص خود را داشت. اتحادیههای کارگری و حزب کارگر در قرن بیستم پا به میدان گذاشتند تا یک طبقه ملی کارگری را نمایندگی کنند که شکافهای منطقهای را پیوند میزد. دست آخر هم نوبت به پرستیژ میرسید. «بریتانیایی بودن»، یک بِرَند بَرَنده بود. شاید مردمان این امپراطوری، احساس یکسانی نداشتند، اما برای شهروندان کشورِ مادر، واژه «کبیر» در عبارت بریتانیای کبیر، چیزی بیش از یک شاخص جغرافیایی بود و آشکارا نوعی برتری اخلاقی و سیاسی را بیان میکرد. پادشاهی متحده، پس از بداقبالیِ از دست رفتن مستعمرههای امریکاییاش، پیروزیهای پرشماری را نصیب خود کرده بود: درهم شکستن ناپلئون، در هم شکستن شورشهای آفریقا، کارائیب، ایرلند، هندوستان، شکست روسیه در جنگ کریمه، تحقیر چین و برنده شدن در دو جنگ جهانی. حتی در دوران افول پس از جنگ دوم هم که نقش اول را به امریکا واگذار میکرد، توانست به خوبی، قدرت نرم خود را جایگزین قدرت سخت پیشین کند. امپراطوری فیزیکی، جای خود را به یک حاکمیت فرهنگی داد؛ در هنر و سرگرمی، در علم و اندیشه. بریتانیای سلطه، به بریتانیای خرد و هنر تبدیل شد.
شاید اینطور به نظر رسد که تضعیف یک یا حتی دو ستون پادشاهی متحده، تهدیدی وجودی را متوجه آن نکند، اما اگر هر چهار ستون بلرزند چه؟ ممکن نیست که امروز هیچ تحلیلگر عینیتگرایی بر این باور باشد که ستونهای بریتانیایی بودن، سفت و محکم سرجایشان هستند. مرگ ملکه الیزابت دوم، نشان از مرگ امپراطوری دارد. برگزیت، تا حدودی یک تلاش برای جبران زوال قدرت سخت بریتانیا بود، با این ذهنیت که جداشدن از بروکسل، تداوم بخشیدن به درخششهای انگلیسِ تاریخی در قاره اروپا خواهد بود. (اما) همراه با شواهد فزایندهای که نشان میداد جداشدن از اروپا، به مشکلات درازمدت اقتصادی پادشاهی متحده، عمق و شدت بیشتری بخشیده، پانتومیم سیاسیای که پنج نخستوزیر مختلف در این شش سالِ پس از همهپرسی بازی کردند، هر مفهومی از بریتانیای آرام، توانمند و منسجم را نابود کرد. در زیر پوست نمایش سیاسی بیهوده برگزیت، تراژدی مادیِ فقر نهفته است. به قول پاول جانسون، مدیر مؤسسه مطالعات مالی مستقر در لندن، «حقیقت این است که ما بسیار فقیرتر شدهایم.» شکافی که در درون پادشاهی متحده رخ داده، یک پدیده احساسی نیست. از منظر حقوقی، برگزیت روند جدایی ایرلند شمالی از بریتانیای کبیر را به حرکت آورد. معنی اینهمه آن است که شاید هنوز هم پادشاهی متحده، فرصتی برای نجات خود داشته باشد. همه چیز به این بستگی دارد که چه کسی دولت آینده بریتانیا را تشکیل خواهد داد و آن دولت درباره اصلاح قانون اساسی، چه کاری خواهد کرد. انتخابات عمومی بعدی نباید دیرتر از ژانویه ۲۰۲۵ برگزار شود. ریشی سوناک، نخستوزیر کنونی، ذاتاً یک تکنوکرات است و به نظر میرسد که علاقه چندانی به سیاست هویتی ندارد.
منبع: جوان آنلاین